بیقراریهای قلبم از سرِ عادت نبود
عاشقت بودم اگرچه پاسخت مثبت نبود
در نبردی نابرابر زخمها برداشتم
سالها جنگِ میان عقل و دل راحت نبود
با نگاهت شیشهی صبرم به یکباره شکست
ترسم از چشمانِ گیرای تو بیحکمت نبود
سعیِ خود را کردم آخر عاشقت سازم نشد
چون برای دلربایی بیش از این فرصت نبود
حسرتِ آغوش گرمت را همیشه داشتم
حسِّ هم آغوشیِ تو از سرِ شهوت نبود
با همه حتّی خودم بیتو غریبه بودهام
دردِ جانسوز و گدازی بدتر از غربت نبود
گر چه میدانستم از اول نصیبم نیستی
باز مینالم خدایا حقّم این قسمت نبود!
مهدی حبیبی
پندها دادم به دل، اما دلم عاقل نشد!!!
تو ,نبود با ,سرِ ,قلبم ,غریبه ,بودهام دردِ ,از سرِ ,حتّی خودم ,همه حتّی ,نبود با همه ,خودم بیتو
درباره این سایت