پندها دادم به دل، اما دلم عاقل نشد،،،،
""،،هیچکس مانند او دلدادهٔ بیدل نشد،،،!!
گفتم ای دل ،عشق را پنهان کن و نشکن غرور،،،
""،،،شانه بالا کرده بر من ارزشی قائل نشد،،،!!
بارها دادم نشانش سبزه و جوی و چمن،،،
""،،لیک او جز روی تو، بر دیگری مایل نشد،،،!!
خواستم تا پرده ای سنگین کشم بر روی عشق،،،
""،،هیچ ابری طلعتِ خورشید را حائل نشد،،،!!
گفته بودی کن حذر از آتش سوزان عشق،،،،
""،،خواستم، اما به چشمانت قسم حاصل نشد،،،!!!!
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند ،
در راه هوشیاری خود ، مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست ،
وقتی که قلبِ خون شده بشکست ، می رود
اول ، اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر ، خلاف آنچه که گفته ست ، می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای ،
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ ،
بر ما هر آنچه لایقمان هست ، می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست ، می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
بیراهه ها به مقصد خود ، ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود .
چه سالهاست دلم از زمینیان تنگ است
که عده ای دلِ شان چوب و عده ای سنگ است
به تار و پود دلم بارها گِره زده اند
حریر اگر بخورد وصله، مایه ی ننگ است
منم مترسک غربت نشین گندم زار
که خوشه خوشه غم از ساقه ی دل آونگ است
ترک ترک شده بغض قناری غزلم
در این قفس همه ی شعرها غم آهنگ است
به لطف تیشه ی قابیل و ریشه ی هابیل
برادرانه میان برادران جنگ است
به آفتاب قسم، روز هم شبیه شب است
به هر کجا بروم آسمان همین رنگ است
رسیده ام به یقینی که از خودم سیرم
در ابتدای مسیری که هفت فرسنگ است
بیقراریهای قلبم از سرِ عادت نبود
عاشقت بودم اگرچه پاسخت مثبت نبود
در نبردی نابرابر زخمها برداشتم
سالها جنگِ میان عقل و دل راحت نبود
با نگاهت شیشهی صبرم به یکباره شکست
ترسم از چشمانِ گیرای تو بیحکمت نبود
سعیِ خود را کردم آخر عاشقت سازم نشد
چون برای دلربایی بیش از این فرصت نبود
حسرتِ آغوش گرمت را همیشه داشتم
حسِّ هم آغوشیِ تو از سرِ شهوت نبود
با همه حتّی خودم بیتو غریبه بودهام
دردِ جانسوز و گدازی بدتر از غربت نبود
گر چه میدانستم از اول نصیبم نیستی
باز مینالم خدایا حقّم این قسمت نبود!
مهدی حبیبی
درباره این سایت